محل تبلیغات شما
پنداری همین شب ها بود! شاید دیشب. خوابیده بودم اما آمدنش را حس کردم. حضورش سهمگین بود، حضورش چنان مهیب بود که همه ردها را پاک می کرد. همه چیز محو می شد، حتی یاد تو. وقتی که نشست، ذهنم علیل شده بود، همه حافظه ام شسته می شد، همچون یک تماشاچی که قطاری در حال رفتن را نظاره می کند. می دیدم که همه زندگیم، آشنایانم، خاطراتم، علاقه هایم، با شتابی بی تاب از پیش چشمانم گذر کرده و دور می شدند. آخرین چیز، پیچ و تاب گیسوان رها شده تو در باد بود.

مرا مرگ صدا می زنند!

من چشم به راه انتهای مسیرم!

مردی با هودی و شلوارک سیاه

حضورش ,بود، ,تو ,شد، ,تاب ,بی ,که همه ,می شد، ,هایم، با ,علاقه هایم، ,آشنایانم، خاطراتم،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عکاسی و امور مربوط به عکاسی موفقیت و رشد فردی و قانون جذب